نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





رفتی...

سکوتوشکوندی

دل منو تکونی

باحرفای تلخت

قلبمو سوزوندی

حرفی زدی واین بار

دستامورهاکردی

گفتی جدایی و

دم از رفتن زدی

دلو شکوندی

توی غربت بی کسی

منوبه حال خودم گذاشتی

رفتی وندیدی

بعدتوغصه بامن چه ها کرد

رفتی وندیدی توی زمستون سرد

کی دستامو(ها)کرد

رفتی وتوی گوشم

خوندی قصه فراموشی

حرفامو نخونده ردکردی

رفتی وساده دل کندی

رفتی وحتی فکر نکردی

غم نبودت منوپیر می کنه

رفتی وفکرنکردی...

شکست قلبوتوباورنکردی

رفتی وندیدی

بی تو ودلواپسی ها

غم غربت چشما

دیونه شدن توشبها

با من چیکار هیکنه

سکوتوشکوندی

کاش حرفی نمیزدی

توازجدایی نمیگفتی

تورفتی وپشت سرت

چه بی رحم و چه ساده

دلوسوزوند

عکس عاشقانه

ی


[+] نوشته شده توسط Bahar bano در 15:22 | |







عشق اولموروگرفتن شعر شب هاموربودن

اون حسی که برای من بود بادروغ ازم گرفتن

میگن هیچ عشقی تودنیامثل عشق اولین نیست

آره بخداکه راسته عشق من ولی دیگه نیست

میخواستم ازت جدا شم ولی اشکات نمیذاشتن

قلب من آروم نداشتش چه دل ساده ای داشتم

میگن هیچ هیچ عشقی تو دنیامثل عشق اولین نیست

آره بخداکه راسته عشق من ولی دیگه نیست

ازم بریدی تویی که گفتی میمونی

بی تومیمیرم توکه اینو خوب میدونی

بهم میگفتی که سختی این عشق دو روزه

چطور تونستی بری که قلبم بسوزه

میشینم اینجا تاکه آسمون

به حال دل غریبم همیشه هردم بباره

بارفتن تودیگه هیچ وقت دل نمیدم

دیگه نمی خوام اخه ازدنیا بریدم


[+] نوشته شده توسط Bahar bano در 15:10 | |







تنهایی

خانه تاریک است چلچراغ دیگرسویی ندارد.کورسویی می آید ازآن فانوس قدیمی درکنج کلبه متروکم...

فانوس سوسوکنان روشنکی به چشمان تیره من میدهد...درآن سوی جاده سایه ای پیداست...همچوسرو...به سوی کلبه من می آید خرامان...گویی گم کرده خودرایافته است... اما...صبرکن انگاراوهم داردطلسم گلهای زرد کنارجاده می شود,اوهم چندصباحی بیش مهمان کلبه تنهایی من نخواهد بود...ولی اوکیست که دراین ظلمت شب به سمت من وتنهاییم می آید؟؟؟من دراین کلبه خودتنهای تنهایم باکوهی ازغصه وغل وزنجرهای سوکت به دست وپاهیم ومهرخاموشی برلبانم...اونیزمانند آن یارک بی وفا طلسم گلهای جدای شده است ودوسه روزی مهمان من خواهد بود ودلم رااین بار به کسی نخواهم دادکه بازازبی وفایی بشکند وتابخواهم شکسته هایش راجمع کنم غصه زخم ها مرابکشد...اورفت این هم خواد رفت اوازمن گذشت شک ندارم که این نیز از من خواهدگذشت...وباز من تنهاخواهم شد...


[+] نوشته شده توسط Bahar bano در 17:51 | |